پل ز جان خویش تا مرز پگاه
شب تا پگاه شب تا پگاه

 

عاشق و شبتاب و شمع و سرخگل
پشتگرم از هم، بنا کردند پل


شب تا پگاه
 
• شب چه با اصرار می پوشد سیاه
• هرچه اختر بیند اندازد به چاه

• ماه را در گوشه‌ی زندان کین
• کرده آلوده به کیش اهل دین

• از چه می ‌آلاید این سامان به قیر
• شمع و شبتاب از چه این سان گوشه‌ گیر

• ترس از کوری پر ایمان گرفت
• جن ز بسم الله این شب جان گرفت

• خنده‌ی مستانه اش را دیده‌ای؟
• «میوه ‌ی انصاف» او را چیده‌ای؟

• خنده‌اش دود سیاه و سرد بود
• میوه‌ی باغ اش ذغال و گرد بود

• وحشت کوری قلم را لال کرد
• شیرهای بیشه را بی ‌یال کرد

• وحشت از گم کردن ره، شد شعار
• پای رفتن شد چو سنگ کوهسار

• آنک آنک چند سالک پا به راه
• نرم نرمک پشت هم تا رزمگاه

• گه یکی پایش به سنگی می ‌گرفت
• گاه سنگی پای لنگی می ‌گرفت

• عاشقی آتش فکند از داغ دل
• بر ره تاریک و شب ز آن شد خجل

• بعد از آن شبتاب و شمع آزاد شد
• شعله‌ی اندک از آن پس باب شد

• مدعی‌ های دروغین با خدنگ
• حمله‌ ها کردند از شهر فرنگ

• آن یکی گفتش که ای مردم هوار
• با یکی گل کی رسد آخر بهار

• و آن دگر مستهزی شبتاب شد
• شمع هم از سخره ‌اش بی‌تاب شد


• شب هنوز هم خنده‌ها دارد به لب
• لیک این خنده نمی کاهد ز تب

• عاشق و شبتاب و شمع و سرخگل
• پشتگرم از هم، بنا کردند پل

• پل ز جان خویش تا مرز پگاه
• ای شمایان ما همین دیدیم راه

پایان

May 16th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان